نصيحت؛ حق دولت و ملت (2)


 

نويسنده: محمد صادق مزنياني




 

نصيحت و خيرخواهي متقابل پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) و مردم
 

نصيحت و خير خواهي از ويژگي هاي پيام آوران الهي است. قرآن از آنان به عنوان «ناصحان» ياد کرده است؛ از باب نمونه: حضرت نوح در برابر قوم خود، که با او و دعوتش به مخالفت برخاسته بودند، فرمود: (أبلغکم رسالات ربي و أنصح لکم) (1) شعار حضرت شعيب نيز همين بود. (2)
حضرت هود از خود ه عنوان ناصح امين (3) ياد کرده است. و حضرت صالح به قوم خود گفت:
«من ناصح و خيرخواه شما هستم ولي شما ناصحان را دوست نداريد.» (4)
پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) به عنوان خاتم پيامبران و بنيانگذار حکومت اسلامي، از برترين ناصحان بود و تأکيد فراوان داشته که هم زماداران و هم مردم اهل نصيحت و خير خواهي براي يکديگر باشند. روايات زيادي بيانگر آن ات که آن حضرت به هنگام بيعت، نصيحت و خيرخواهي براي مسلمانان را شرط مي کردند. (5) از و النصح لکل مسلم»؛ (6) «با پيامبر خدا (ص) در بر پايي نماز، دادن زکات و خيرخواهي براي هر مسلماني بيعت کردم.»
درباره ي خيرخواهي خود آن حضرت نسبت به مردم نيز روايات زيادي از علي (عليه السلام) و ديگر امامان (عليه السلام) نقل شده است: حضرت علي در جاهاي بسياري از خير خواهي پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) با تعبيرات گوناگون سخن گفته است:
«نصح لامته...» (7)، «فبالغ في النصيحة» (8) و «... قد لغ الرسالة و أدي النصيحة ...». (9)
خود آن حضرت نيز مي فرمود:
«أمرني جبرئيل بالنصح؛ (10) جبرئيل مرا به نصيحت و خيرخواهي امت فرمان داد.»
امام باقر (عليه السلام) نقل مي کند که جبرئيل بر پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) نازل شد و گفت:
« اي محمد... پيام هاي پروردگارت را رساندي و براي امتت خيرخواهي کردي و مؤمنان را خشنود ساختي و کافران را منکوب کردي.» (11)
امام صادق (عليه السلام) نيز در زيارت رسول خدا (صلي الله عليه واله وسلم) مي گويد:
«شهادت مي دهم که تو پيام هاي پروردگارت را رساندي و براي امتت خيرخواهي و در راه خدا مجاهده کردي.» (12)
امام سجاد (عليه السلام) در دعاهاي گوناگون و در فرازهاي مختلف به اين ويژگي پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) اشاره کرده است. (13)
درباره ي مخاطبان پيامبر، گاه «اهل دعوت» و گاهي «امت» و گاه «عباد» تعبير شده است. اين تعابير با هم اختلافي ندارند. از باب نمونه:
حضرت سجاد (عليه السلام) در بخشي از راز و نياز خود با خدا چنين مي گويد:
«حملته رسالتک فأداها و أمرته بالنصح لأمته فنصح لها؛ (14) خدايا رسالتت را که بر دوش او نهادي به خوبي انجام داد. او را به نصيحت و خير خواهي امت دستور دادي او نيز امت را نصيحت کرد.»
مرحوم سيد علي خان در شرح صحيفه سجاديه، پس از اشاره به گستردگي مفهوم نصيحت مي نويسد:
«لا شک أنه (صلي الله عليه واله وسلم) امر بالنصح لهم عامة بل بالغ في نصيحة لهم، اذا امرهم بالمعروف و نهاهم عن المنکر و دفع عنهم الضر و احسن لهم الخلق و دعاهم بالوغفرة علي جهلهم و بذل لهم المعروف...». (15)
سير در سخنان ياد شده، دستورهاي پيامبر را به نيکي ها و باز داشتن مردم از بدي ها و دفع ضرر از مردم و برخورد نيکو با آنان و طلب آمرزش براي ناداني آنان را از مصاديق نصيحت پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) به مردم شمرده است.
پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) در «عرفه» (16) و بنا به نقلي در «جمره ي عقبي» (17) پيش از نماز ظهر و عصر خطبه خواند و در آن بر چند مطلب اساسي زير تکيه کرد:
1. رد و نفي ارزش هاي جاهلي و مبارزه ي همه سويه با ربا به عنوان يکي از ارزش هاي جاهلي.
2. سفارش به حقوق زنان و رفتار معروف با آنان و به نقل «جمره ي عقبي» يادآوري حقوق متقابل زن و مرد.
3. تمسک به قرآن... .
آن حضرت در آخر خطبه فرمود: شما روز قيامت از اين که من وظايفم را درست انجام داده ام يا نه، سؤال خواهيد شد، چه پاسخ خواهيد داد؟ در پاسخ گفتند: گواهي مي دهيم که رسالتت را به خوبي به انجام رساندي و به وظيفه ات به خوبي عمل کردي و خيرخواه امت اسلامي بودي. (18)
ياران پيامبر خدا، کارهايي که پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) در طول رسالت و حکومت خود انجام داده و هم چنين سخناني که در خطبه همان روز براي مردم بيان کرده، از مصاديق نصيحت شمرده اند.
خير خواهي هاي پيامبر بسيار گسترده بود. برخي از آن مربوط به ملت بود که اين بخش نيز بسيار گسترده و شامل مسلمانان و غير مسلمانان مي شد. نمونه هاي ياد شده، جلوه هايي از نصيحت و خيرخواهي پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) نسبت به مردم بود. افزون بر اين، آن حضرت از کارگزاران خود و حتي از حاکمان پس از خود نيز مي خواست که خير خواه امت اسلامي باشند. در گذشته آورديم که آن حضرت فرمود:
«هر فردي که کاري از کارهاي مسلمانان را بر عهده گيرد و نصيحت و خيرخواهي نسبت به آنان نداشته باشد و نهايت تلاش و کوشش خود را در نصيحت آنان همان گونه که براي خود به جا مي آورد، انجام ندهد، خداوند او را در روز قيامت سرنگون در آتش خواهد انداخت.» (19)
امام صادق (عليه السلام)از خير خواهي و نصيحت پيامبر اسلام نسبت به حاکمان و واليان پس از خود، اين گونه گزارش مي دهد:
«پيامبر پس از آن که خبر رحلتش را از جبرئيل دريافت کرد، مردم را به مسجد فراخواند، پس از آن که مردم جمع شدند، پيامبر به منبر رفتند و خبر رحلت خود را به آن ها دادند و سپس فرمودند: خدا را با ياد آن کس مي آورم که پس از من در ميان مردم، حاکم و والي شود، که مبادا با مسلمانان مهرباني نکند، بلکه بايد سالخوردگان را احترام گذارد و با ناتوانان و ضعيفان مهربان باشد و عالمان را بزرگ دارد و به مردم زيان نرساند تا خوارشان کند و به فقر و نيازمندي گرفتارشان نکند تا کافر شوند و از دين بيرون روند و در خانه ي خود را به روي آنان ببندد تا تواناي آن ها ناتوان را بخورد و به هنگام لشگر کشي برآنان سختي روا ندارد تا نسل امت قطع شود.» و در آخر فرمودند: «قد بلغت و نصحت فأشهدوا؛ (20) گواه باشيد که من ابلاغ کردم و خيرخواهي نمودم.»
در حقيقت آن حضرت در اين خطبه پاره اي از جلوه ها و مصاديق نصيحت به حاکم را نشان داده اند.
پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) بارها پس از خطابه براي مردم، از آنان مي پرسيد آيا من به وظايف خود عمل کرده ام؟ اگر در موردي کوتاهي کرده ام مرا از آن آگاه سازيد؟ آنان نيز در پاسخ مي گفتند: گواهي مي دهيم که تو رسالت هاي پروردگارت را ابلاغ و براي امتت خير خواهي کردي و آن چه بر عهده داشتي ادا نمودي. (21)

خيرخواهي مردم نسبت به پيامبر
 

پيامبران، همان گونه که براي هدايت و اداره ي مردم بر «نصيحت» و خير خواهي تکيه داشتند، از مردم نيز مي خواستند که ناصح و خير خواه آنان باشند. در آيات و روايات به اين بعد نيز اشاره شده است از باب نمونه در آيه شريفه زير چنين آمده است:
(ليس علي الضعفاء ولا المرضي و لا علي الذين لايجدون ماينفقون حرج إذا نصحواالله و رسوله...)؛ (22) «بر ضعيفان و بيماران و آن ها که وسيله اي براي انفاق در راه خدا ندارند ايرادي نيست ( که در ميدان جنگ شرکت نکنند) هر گاه براي خدا و رسول او خير خواهي کنند... .»
خداوند در آيه ي بالا، براي معافيت گروه هاي سه گانه (ضعيفان، بيماران و کساني که وسيله ي لازم را براي شرکت و حضور در ميدان جنگ ندارند) خير خواهي خدا و پيامبرش را- (اذا نصحوا الله و رسوله)- به عنوان قيد و شرط آورده است؛ يعني هر چند آنان توانايي در دست گرفتن سلاح و حضور در ميدان را ندارند، ولي اين توانايي در دست گرفتن سلاح و حضور در ميدان را ندارند، ولي اين توانايي را دارند که مجاهدان را با سخن و شيوه رفتار خود تشويق کنند و در تضعيف روحيه ي دشمن تا آن جا که مي توانند بکوشند و در حقيقت هر کاري که به سود جبهه حق و زيان دشمن و جبهه باطل است در پشت جبهه انجام دهند.
علامه طباطبائي در تفسير آيه ي شريفه مي نويسد:
«خداوند حضور در ميدان جنگ را با شرط و قيد: «اذا نصحوا الله و رسوله» از آنان برداشته است و اين شرط بيانگر نکوهش و کيفري است که براي مخالفت دستور خدا و رسول او در ترک جهاد است و از اشخاصي که معذور از جنگ هستند، در صورتي که اين نکوهش و کيفر برداشته مي شود که خير خواه خدا و رسولش باشند و خود را از خيانت و غش خالص کرده باشند و در ترک جهاد همانند منافقان و کافران نباشند که با تبليغات و شايعات کارها را وارونه جلوه دهند و دل ها را فاسد کنند. اگر اينان نيز، همانند منافقان رفتار کنند، گرفتار نکوهش و عذابي که براي منافقان است خواهند شد.» (23)
نصيحت نسبت به پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) ويژه سه گروه ياد شده نيست. همه ي مسلمانان بايد خير خواه پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) باشند روايات زيادي بر اين مقوله دلالت دارد که تنها به نمونه اي از آن بسنده مي کنيم. پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) خدا مي فرمايد:
«هر کس براي من پنج چيز را تعهد کند من بهشت را براي او تعهد مي کنم: نصيحت براي خدا، نصيحت براي پيامبر خدا، نصيحت براي کتاب خدا، نصيحت براي دين خدا و عموم مسلمانان.» (24)
با توجه به مفهوم نصيحت و کاربرد آن، گزارش هاي برخي از مسلمانان و يا حتي غير مسلمانا از توطئه هاي دشمنان، (25) پذيرش پيشنهاد از سوي پيامبر، همانند کند خندق، مشورت هاي آن حضرت در مسائل مهم حکومتي از جمله در جنگ احد، بدر و احزاب و حتي لغو معاهده ي در حال انجام در جنگ احزاب به پيشنهاد نمايندگان اوس و خزرج و تحمل انتقادها و اعتراض هاي تند از سوي برخي از ياران در غزوه حنين و گفت و گو و قانع کردن آنان (26) و صدها مورد ديگر، نصيحت و خيرخواهي نسبت به آن حضرت به شمار مي آيد. با توجه به نمونه هاي ياد شده که شرح آن، خود نياز به مقاله اي مستقل دارد. پيامبر براي رواج و نهادينه کردن اصل نصيحت نه تنها نصيحت پذير بود که از مردم درخواست نصيحت مي کرد. به ناصحان احترام مي گذاشت و از متملقان دوري مي کرد. (27) با توجه به همين سيره بود که اين امر تا روزگار عثمان به عنوان يکي از ارزش هاي اجتماعي حاکم بود.

ويژگي های ناصحان
 

نصيحت وخير خواهي هر چند وظيفه همه مسلمانان است ولي کساني که نفوذ اجتماعي دارند و سخنانشان در مردم و حاکمان تأثير بالايي دارد، از جمله: چهره هاي برجسته روحاني (مراجع) و عالمان با نفوذ و هم چنين چهره هاي سياسي با نفوذ در اين زمينه مسؤوليت بيشتري دارند. به هر حال، اين کار به گونه اي شايسته از هر کس بر نمي آيد، ناصح بايد ويژگي ها و شرايطي داشته باشد تا نصيحت هاي او کار ساز و مؤثر باشد.
ناصحان بايد صالح و آراسته به فضائل اخلاقي و پيراسته از رذائل و ناپاکي ها باشند تا سخنان آنان همان گونه که از دل بر مي خيزد بر دل نشيند «من نصح نفسه کان جديرا بنصح غيره» (28) انسانهاي ناپاک به جاي در نظر گرفتن مصلحت امت و حاکم اسلامي، همواره در پي منافع و مصالح خويش يا حداکثر باند و حزب خود مي باشند. از اين رو، در برخي از روايات آمده است که: انسانهاي منافق، (29) حسود، (30) سخن چين، (31) فرومايه و پست، (32) نيرنگ باز و شيطان صفت، (33) و ... نمي توانند ناصحان خوبي باشند هر چند به ظاهر در لباس مقدس نصيحت ظاهر شوند. امت و حاکمان اسلامي بايد هوشيار باشند تا چنين افرادي صحنه نصيحت را آلوده نکنند؛ چرا که اين گونه اشخاص حرمت افراد را نگه نمي دارند و از دروغ، تهمت، غيبت و هتک شخصيت مؤمنان و حاکمان باکي ندارند.
ناصحان، افزون بر اخلاص و شايستگي هاي اخلاقي، بايد از آگاهي هاي لازم نيز بهره مند باشند. درباره ي موضوع مورد نصيحت کساني که مي خواهند آنها را نصيحت کنند و نيز شرايط زماني و مکاني آگاهي و شناخت کافي داشته باشند تا خير خواهي آنان سبب اضرار به مردم و سوء استفاده دشمن نشود؛ چرا که آسيبي که نظام و امت اسلامي از سوي ناآگاهان و متحجران مي بيند، کمتر از آسيبي نيست که از دشمنان کينه توز مي بيند. چه بسا سخني را در شرايطي به عنوان نصيحت و نقد بتوان گفت که همان سخن در شرايط ديگر روا نباشد؛ چون دشمن از آن سوء استفاده مي کند و يا موجب جنجال و تشنج در کشور مي شود. از اين رو، شناخت زمان و زمينه ها نيز در طرح مسائل بايد در نظر گرفته شود.
يکي ديگر از ويژ گيهاي لازم براي ناصحان، قوت عقل و هوشياري است؛ چرا که انسان کم خرد، نسنجيده سخن مي گويد و اقدام مي کند و به پيامد هاي سخن و عمل خود چندان توجهي ندارد، لذا پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) مي فرمايد:
«استرشدوا العاقل و لا تعصوه»؛ «از عاقل مشورت بخواهيد و نافرماني از راهنمايي هاي او نداشته باشيد... .»
و يا در جايي ديگر مي فرمايد:
از عاقل ناصح، مشورت بخواهيد؛ «مشاورة العاقل الناصح» (34).
چرا که انسان کم خرد و غافل، گاه نسبت به پاره اي از مسائل جزئي چنان واکنش تند و شتاب زده نشان مي دهد که دشمنان قسم خورده به گرد او نمي رسند. علي (عليه السلام) بر همين ويژگي تأکيد کرده و مي فرمايد:
«لا تنتصح ممن فاته العقل و لاتثق بمن خانه الاصل، فان من فاته العقل يغش من حيث ينصح، و من خانه الاصل يفسد من حيث يصلح؛ (35) از آن که خردش گرفته شده، نصيحت نپذير و به کسي که نژادش ناپاک است اطمينان و اعتماد نکن؛ زيرا کسي که خردش را از دست داده در نصيحت و خير خواهي خالص نبوده، غش روا مي دارد و کسي که اصل و نژادش ناپاک است از همان جايي که بايد اصلاح کند، فساد مي کند.»
در روايتي ديگر پيامبر اسلام چهار نشانه و ويژگي ديگر براي مصلحان واقعي آورده است که تنها به نقل روايت و توضيحي اندک بسنده مي کنيم:
«و اما علامة الناصح فأربعة؛ يقضي بالحق من نفسه و يرضي للناس ما يرضاه لنفسه ولا يتعدي علي احد»؛ (36) «نشانه ي انسان خير خواه چهار چيز است: به حق قضاوت مي کند. از خود به ديگران حق مي دهد. براي مردم همان مي پسندد که براي خود مي پسندد. به حق هيچ کس دراز دستي نمي کند.»
پيامبر اسلام با نشانه ي نخست، در حقيقت به سه ويژگي گذشته اشاره کرده اند؛ زيرا انساني مي تواند به حق، داوري کند که آشناي به اين کار بوده و آراسته به فضائل اخلاقي و پيراسته از ناپاکي ها باشد و افزون بر اين، توان تمييز بين حق و باطل را داشته باشد. کسي که داراي اين شرايط نيست، بهتر است وارد اين ميدان نشود که توان داوري به حق را نخواهد داشت. براساس ويژگي دوم، ناصح نبايد چنان فکر کند که هر چه مي گويد درست است و هيچ
گونه خطايي در آن نيست و ديگران نيز بايد بدون چون و چرا سخنان او را به عنوان خيرخواهي بپذيرند؛ چرا که هر انسان غير معصومي ممکن است گرفتار خطا و اشتباه شود. لذا بايد وقتي که سخن او پذيرفته نمي شود و يا عيب و ايرادش را به او گوشزد مي کنند، بپذيرد.
براساس نشانه ي سوم، ناصحان شايسته، کساني هستند که خود را به جاي ديگران بگذارند و آن چه را براي خود مي پسندند براي ديگران هم بپسندند و آن چه را براي خود نمي پسندند براي ديگران هم نپسندند. در حقيقت صلاح و مصلحت ديگران را صلاح و مصلحت خويش بدانند و براساس نشانه ي چهارم، انسان مرزشکن که حد و حدودها را رعايت نمي کند و به حقوق ديگران دست اندازي مي کند، به هيچ روي نمي تواند خير خواه ديگران باشد؛ چرا که عمل او با خير خواهي سازگاري ندارد؛ «کيف ينصح غيره من يغش نفسه». (37)

حدود و مرزهاي نصيحت
 

نصيحت با همه ي نقش و تأثيري که در رشد و سلامت جامعه و نظام اسلامي دارد، اگر حد و مرزش رعايت نشود و به گونه اي نادرست انجام پذيرد، ضررهاي جبران ناپذير را در پي خواهد داشت. به قول ظريفي: هر چيزي را حدي است و حد نگه داشتن سخت ترين و ظريف ترين کارهاست.
براي طبخ غذا آتش لازم است، اين اصل است؛ امام مهم تر از اين اصل، «حد» است. يکي شعله را چنان افزون مي کند که غذا را مي سوزاند و ديگري چنان مي کاهد که به کار خام خواران مي آيد.
آري، تشخيص حد و مرز نصيحت بسيار مهم است و ناصحان در همه حال بايد بدان توجه داشته باشند و از آن فراتر نروند. اين مرزبندي گاه مربوط به «ناصح» است و گاه به «نصيحت شونده» و گاه مربوط به خود «نصيحت». هر چند سخن ما، در اين جا در حد و مرز خود نصيحت است اما پيش از آن اشاره اي به حدود ناصح و نصيحت شونده، مفيد و مناسب مي نمايد:
افزون بر شرايطي که براي ناصح آورديم، ناصح بايد در نصيحت و خيرخواهي خود از افراط و تفريط به دور باشد؛ چرا که اگر انسان در نصيحت، کندي و تفريط داشته باشد به وظيفه ي اسلامي خود عمل نکرده است و اگر دچار افراط گردد، نه تنها نصيحت او بي اثر خواهد شد که خود او در موضوع تهمت قرار خواهد گرفت: «کثرة النصح تدعوا الي التهمة» (38) چرا که نصيحت شونده چنين مي پندارد که تأکيد و اصرار «ناصح» جهت شخصي دارد. از سوي ديگر، نصيحت بايد به اندازه توان و طاقت ناصح باشد. در اين «حد» ناصح بايد ظرفيت فکري و آگاهي هاي خود و هم چنين مکانت اجتماعي خود را در نظر بگيرد تا نصيحت او به جا و به موقع و داراي اثر باشد و نصيحت شونده نيز خير خواهي او را بپذيرد.
پيامبر اعظم (صلي الله عليه واله وسلم) در اين باره مي فرمايد:
«والنصيحة لازمة علي قدر الطاقة، اذا علم الناصح انه يقبل نصحه و يطاع أمره و أمن علي نفسه المکروه فان خشي علي نفسه فهو في سعة»؛ (39) «نصيحت و خير خواهي به اندازه توان بر همه لازم است، به شرط آن که نصيحت کننده بداند نصيحت او پذيرفته و دستورش پيروي مي شود و بر جان خود نترسد و اما اگر بر جان خود بترسد، او در گشايش است؛ يعني تکليفي بر او نيست.»
البته اگر موضوع نصيحت بسيار مهم باشد به طوري که نگفتن آن سبب رخنه در اسلام و يا مصالح امت اسلامي مي شود، در اين جا، جاي ملاحظه و احتياط نيست. بايد ترس و خطر را به جان خريد و از اسلام و مصالح امت اسلامي دفاع کرد.
حد نصيحت، در نصيحت شونده، نصيحت پذيري است. چنان چه در روايت بالا بدان اشاره شده است. در جاي ديگرل در اين باره بيشتر توضيح خواهيم داد.
اما مرزهاي نصيحت که ناصحان در هر وضعيتي ملزم به رعايت آن هستند و نبايد از آن مرزها که در حقيقت چهارچوب هاي شرعي هستند خارج شوند، عبارتند از:

1. حرمت شکني
 

در جامعه اسلامي، همگان موظفند که آبرو و شرف ديگر مسلمانان را پاس بدارند و از آن چه به شخصيت آنان صدمه مي زند پرهيز کنند. در برخي از روايات حرمت افراد همانند فوت آنها محترم دانسته شده است.
اين اصل اصيل مي طلبد که نصيحت و خير خواهي به گونه اي باشد که آبروي کسي زير سؤال نرود. موقعيت مدير و مسؤولي به ناحق دچار تزلزل نشود. شايسته است که شيوه و ئروش خير خواهي به گونه اي باشد که با اين اصل، ناسازگاري نداشته باشد. همان گونه که پيامبر اسلام (صلي الله عليه واله وسلم) هنگامي که متوجه کاستي و کاري ناپسند در فرد و يا گروهي مي شد، بدون اين که نام ببرد. مي فرمود: «چه شده است که عده اي از شما چنين و چنان مي کنيد.» (40) و يا در روايت ديگري آمده است:
«النصح بين الملاء تقريع (41)؛ نصيحت و خير خواهي آشکار، نوعي سرکوب کردن است.»
بنابراين، انسان حق ندارد در نصيحت به گونه اي برخورد کند که موجب هتک حرمت مسلمان در حضور و غياب وي گردد:
«من قال لمسلم قولا يريد به انتقاص مروته حبسه الله في طينة خبال حتي يأتي مما قال بمخرج؛ (42) هر کس به مسلماني سخني گويد و هدف او بردن آبروي او باشد، خداوند او را در لجن زار دوزخ زنداني کند تا از آن چه گفته عذري آورد.»
امام خميني (قده سره) با الهام از اين آموزه ها همواره سفارش مي کرد در انتقادها مواظب باشيم با حيثيت و آبروي کسي بازي نکنيم و کسي را از موقعيتي که دارد فرو نيفکنيم:
«انتقاد آزاد است، به اندازه اي که نخواهند کسي يا گروهي را خفيف و از صحنه خارج کنند. انتقاد براي اصلاح امور لازم است.» (43)غيبت، تهمت و ناسزاگويي که مصاديقي از حرمت شکني به شمار مي آيند با خيرخواهي سازگاري ندارند. به همين جهت پيامبر گرامي (صلي الله عليه واله وسلم) از امت اسلامي خواسته است که در روابط اجتماعي به اين اصل توجه داشته باشند و در آن جا که حرمت مسلماني به ويژه امام و حاکم مسلمانان شکسته مي شود، ساکت و بي تفاوت نمانند:
«من کان يؤمن بالله و اليوم الاخر فلا يجلس في مجلس يسب فيه امام اويعاب فيه مسلم»؛
(44) «کسي که ايمان به خدا و روز قيامت دارد، نبايد در نشستي شرکت کند که در آن به امام و رهبر مسلمانان ناسزا گفته مي شود و يا سيماي مسلماني مخدوش مي گردد.»
اگر مردم در انجام اين وظيفه سستي و کوتاهي کنند و از حريم مسؤولان نظام اسلامي به ويژه ارهبري آن پاسداري نکنندمايه ي تضعيف نظام و پايه هاي آن خواهند شد:
«من قعد في مجلس يسب فيه امام من الائمة، يقدر علي الانتصاف، فلم يفعل، البسه الله لباس الذل في الدنيا و عذبه في الاخرة و سلبه صالح ما من به عليه من معرفتنا... .» (45)
جامعه اي که در برابر هتک حرمت امام و حاکمان اسلامي بي تفاوت باشد و از حريم ولايت پاسداري نکند، عزت، اقتدار و سربلنديش به ضعف و ذلت کشيده خواهد شد و در آخرت نيز بايد پاسخ گو باشد.
يادآوري اين نکته بي سود نمي نمايد که يادآوري ها گاهي به حدي ضروري است که اگر در جامعه طرح نشود موجب انحراف و شکاف در جامعه ي اسلامي مي گردد و رهبري و يا نظام اسلامي در پرتگاه سقوط قرار مي گيرد و اگر به گونه اي علني و آشکار طرح نشود از تأثير لازم برخوردار نخوالهد بود. در اين جا مصلحت اسلام و نظام اسلامي بر مصلحت افراد مقدم است.

2. غش در نصيحت
 

در تبيين مفهوم نصيحت، اشاره کرديم که «غش» را واژه شناسان در برابر نصيحت دانسته اند. هر گونه ناخالصي در سخن و عمل، هر چند با عنوان نصيحت و خير خواهي باشد غش ناميده مي شود. پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) هر گونه غش را؛ چه با حاکمان و چه با توده ي مردم نادرست دانسته و به روشني از مردم خواسته است که نسبت به يکديگر و نسبت به حاکمان خود غش روا ندارند. (46)
علي (عليه السلام) بدترين مردمان را کسي دانسته است که با مردم غل و غش کند؛ «شرالناس من يغش الناس». (47) مرز نصيحت آن است که آن را از انواع غش خالص سازيم و خير و نيکي مردم و حاکمان را در نظر بگيريم. آن نوشته و سخن زهر آگيني که زندگي را در کام همنوعان تلخ مي سازد، سخن و نوشته اي است ناسالم و غش دار، هر چند با عنوان خير خواهي و دل سوزي گفته يا نوشته شود:
«ببينيد آيا اين صحبت در سطح کشور، يک تشنجي ايجاد مي کند... يا آرامش ايجاد مي کند؟ ببينيد اين روزنامه ها، اين قلم ها، آرامش در اين کشور ايجاد مي کند يا تشنج؟ اگر چنان چه تشنج ايجاد کرد، اين رحمت است و اين مشکور است پيش خداي تبارک و تعالي». (48)
مرز خيرخواهي و غش از نگاه امام تشنج و آرامش است. اگر مردم را به آرامش و اطمينان کشاند خير خواهي است و اگر چنين نبود و موجب تشنج شد، غش است. ترديدي نيست که غش با حکومت و امت اسلامي به مراتب از غش فردي ويران کننده تر و زيان بارتر است؛ «ان أعظم الخيانة خيانة الأمة و أظع الغش غش الأئمة»؛ (49) «بزرگ ترين خيانت، خيانت به مسلمانان است و زشت ترين فريبکاري و غش ناخالصي با امامان ايشان.»
امام علي (عليه السلام) نيز بارها از مردم مي خواست که با نصيحتي به دور از غش و ناخالصي او را ياري کنند. (50)
امام خميني (قده سره) نيز، با الگوگيري از پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) و علي (عليه السلام) از توده ي مردم؛ به ويژه روزنامه نگاران و اهل قلم مي خواست که خير خواه نظام و مسؤولان آن باشند و تيترهاي روزنامه هايشان، با محتوا و خبرها بخواند. بر خلاف واقعيت تيترها را برجسته نکنند. در گزينش خبرها و مطالب خير جامعه و نظام را در نظر بگيرند که اگر چنين نکنند گرفتار غش و کاري حرام شده اند. (51)

باند بازي و گروه گرايي
 

در جامعه اي که باند بازي و گروه گرايي رواج داشته باشد، نصيحت جايگاه خود را نمي يابد، ناصحان اصول نصيحت را فراموش مي کنند و به جاي خير خواهي به عيب جويي و خرد کردن طرف مقابل مي پردازند؛ چرا که «حب الشي ء يعمي و يصم؛ دوستي چيزي، انسان را کور و کر مي کند.» به خاطر علاقه ي افراطي به گروه و باند خود، عيب ها و کاستي هاي آن را نمي بيند. و از سوي ديگر، چون طرف مقابل را دشمن خود مي پندارد چشم و گوش را از ديدن و شنيدن آن چه حقيقت دارد باز مي دارد. با وجود چنين ويژگي در افراد، خدا و مسؤوليت شرعي به فراموشي سپرده مي شود و خود خواهي ها و گروه بازي ها جاي آن را مي گيرد. ناصحان امت بايد بون توجه به باند بازي و گروه گرايي، حق را براي هر کسي که مسؤوليتي در جامعه دارد سفارش کنند و او را در انجام وظيفه اش ياري رسانند. (52)
افزون بر اين، افشاي اسرار، تشييع فاحشه و ... خير خواهي تلقي نمي شود؛ چرا که افشاي اسرار اگر مربوط به توده ي مردم باشد، موجب هتک حرمت و بي اعتبار شدن آنان مي گردد و اگر در ارتباط با حکومت و حاکمان باشد باعث بي اعتباري و ضعف حکومت در برابر دشمنان داخلي و خارجي مي شود. در اين گونه موارد، اگر سخن و نصيحتي هست، بايد به گونه اي غير علني به طرف مقابل، چه فرد و چه حکومت رسانده شود که باعث سوء استفاده دشمنان نگردد. (53)
عوامل غفلت از نصيحت و خير خواهي
نصيحت و خير خواهي با همه ي اهميت و جايگاهي که دارد و با همه ي آثار مثبتي که براي عمل بدان بر شمرديم و هم چنين با همه پيامدهاي منفي و زيان باري که در ترک و کتمان آن است، گاه به سبب علل و عواملي از آن غفلت و يا ترک مي شود. تلقي نادرست از نصيحت فاصله گرفتن حاکم و مردم از آموزه هاي اسلام، ترتيب اثر ندادن به نصايح، رعايت نشدن حقوق ناصحان، موانع موجود در راه نصيحت (از جمله تکبر و زورگويي حاکمان از سويي و ترس و وحشت نصيحت گران از برخورد شديد آنان از سوي ديگر) استفاده نا صحيح و ابزاري از اصل نصيحت و... از جمله آن عوامل مي باشند. به برخي از عوامل ياد شده در لابلاي مطالب مقاله اشاره کرديم. در اين جا نيز به چند عامل ديگر که باز دارندگان آن ها از نصيحت از اهميت بيشتري برخوردار است، اشاره مي کنيم.

1. فاصله گرفتن از اسلام و آموزه هاي آن
 

تا آن هنگام که ميان مردم و حاکمان و اسلام و آموزه هاي آن فاصله زيادي ايجاد نشده بود، اصل نصيحت و خير خواهي رواج داشت. در روزگار پيامبر اين اصل رواج کامل داشت. پس از آن حضرت تا روزگار عثمان نيز به اين اصل عمل مي شد. خيرخواهي هاي علي (عليه السلام) و ديگر ياران پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) در روزگار خلفاي نخستين، مشهور است. به نمونه هايي از آن نيز در همين مقاله اشاره کرديم. در روزگار عثمان هر چند تا حدودي بدان عمل مي شد، ولي ناصحان، مورد آزار و اذيت قرار مي گرفتند. يادآور شديم که ابوذر به جرم نصيحت و خير خواهي تبعيد شد و عمار نيز کتک فراوان خورد. ابن مسعود از سمت خود در کوفه عزل و به مدينه احضار گرديد و پس از توهين و کتک شديد به عنوان فردي فتنه گر از خروج از مدينه منع شد. (54) با اين برخوردهاي شديد تعدادي ديگر از ياران پيامبر با آن که به اين اصل توجه داشتند، ولي جرأت خير خواهي نداشتند. علي (عليه السلام) که خليفه شد با همه توان تلاش کرد که به احياء اين اصل بپردازد. نه تنها نصيحت ها را مي پذيرفت و فضا را براي نصيحت گران آماده کرده بود که بارها از مردم درخواست نصيحت و خير خواهي کرد اما پس از علي که خلافت اسلامي به شکل پادشاهي در آمد، اين روحيه نيز از ميان مردم رخت بربست و مسامحه و تملق جايگزين آن شد و خلفا و شاهان در خط خودکامگي و ديکتاتوري قرار گرفتند.
اصمعي، نديم هارون الرشيد از وي که پادشاهي در لباس خليفه بود، نقل مي کند که روزي به وي گفت:
«يا عبدالملک انت اعلم منا و نحن اعقل منک، لا تعلمنا في ملأ و لا تسرع الي تذکيرنا في خلأ و اترکنا فبتدوک بالسؤال؛ (55) اي عبدالملک، تو از ما عالم تر هستي و ما از تو عاقل تريم. در ميان مردم چيزي به ما نياموز. در خلوت نيز به تذکر ما شتاب نکن و کاري با ما نداشته باش تا اين که ما آغاز به سؤال کنيم.»
سستي و ترک اين اصل در ميان امت اسلامي، سرآغاز زورگويي و ديکتاتوري حاکمان گرديد و اسلام بازيچه اي شد در دست مشتي جيره خوار و متملق به نام نديم و مصاحب که اعمال ناشايست حاکمان را توجيه شرعي مي کردند. خواجه نظام الملک- وزير سلجوقيان- در سياست نامه ي خود، در اوصاف «نديم» پادشاهان مي نويسد:
«بايد که «نديم» موافق پادشاه باشد، هر چه پادشاه به زبان راند و گويد، زود احسنت گويد و معلمي نکند که اين کن و آن نکن و آن چرا کردي و آن نبايست کرد، پادشاه را دشوار آيد و به کراهت نشاند.» (56)
شيوه پيامبر و علي درست عکس اين بود. نصيحت را مي پذيرفتند بلکه نصيحت خواهي مي کردند و به ناصحان احترام مي گذاشتند و از متملقان دوري مي کردند. پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) در مواردي که تملق در ميان بود، به علي (عليه السلام) دستور مي داد: «فاقطع لسانه» (57) کنايه از اين که چيزي به او بده و شرش را کم کن و نيز مي فرمود: «تملق از اخلاق مؤمنان نيست.» (58)

2. عدم احساس وظيفه
 

در جامعه اي که ميان مردم و حکومت پيوندي متقابل برقرار نباشد، هيچ يک نسبت به يکديگر احساس وظيفه نمي کنند؛ چرا که حاکم در انديشه ي حکومت خويش است و بي ارتباط با مردم و مردم نيز چون حکومت را از خود نمي دانند تلاش براي حفظ و حراست آن و نيز اصلاح آن انجام نمي دهند و اگر در شکل انسان هاي رقيب و معارض ظاهر نشوند به انسان هايي بي تفاوت تبديل خواهند شد. در اين صورت، نه تنها اقدام به نصيحت نمي کنند که نصيحت و خيرخواهي به عنوان يک مسأله در زندگي آن ها مطرح نمي شود، از اين روي، بايد همگان را به حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) که شيعه و سني نقل کرده اند توجه داد که فرمود:
«کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعيته». (59)
امام امت (قده سره) نيز در اين باره مي فرمايد:
«همه مان مسؤوليم. نه مسؤول براي کار خودمان، مسؤول کارهاي ديگران هم هستيم. «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعيته» همه بايد نسبت به هم رعايت کنند. مسؤوليت من هم گردن شماست، مسؤوليت شما هم گردن من است. اگر من پايم را کج گذاشتم، شما مسؤوليد. اگر نگوييد چرا پايت را کج گذاشتي، بايد هجوم کنيد نهي کنيد که چرا؟» (60)
روايت ياد شده، امت اسلامي را از رخوت و سستي و بي تفاوتي بر حذر مي دارد و با صراحت اعلام مي دارد که همگان مسؤوليد و يا در روايات ديگر، پيامبر از مسلمانان خواسته است نسبت به امور مسلمانان بي تفاوت نباشند و در برخي از آن روايات، اهتمام و نصيحت خواهي نشانه مسلماني و بي اعتنايي به آن دليل ناغ مسلماني تلقي شده است:
«هر کس به امر مسلمانان اهميت ندهد از آنان نيست. هر کس در حال نصيحت و خير خواهي نسبته به خدا، رسول، کتاب خدا و نسبت به امام خود و عموم مسلمانان صبح و شام نکند. از مسلمان نيست.» (61)
حديث از دو جهت اطلاق دارد؛ هم شامل حاکمان و هم شامل توده ي مردم، هر دو، مي شود. و «أمر المسلمين» شامل همه کارهاي مسلمانان و هر گونه گرفتاري و مشکلات آنان مي باشد.

3. دنيا گرايي
 

دنيا و جلوه هاي دنيايي، چون مقام خواهي، رفاه طلبي، مال و ثروت و... يکي ديگر از عواملي است که موجب غفلت و يا ترک نصيحت و خير خواهي مي گردد. با نگاهي به تاريخ مي يابيم که اساس همه ي غفلت ها و انحراف ها و عمل نکردن به وظايف فردي و اجتماعي در برخي از افراد، دنيا پرستي آنان بوده است. بر همين اساس پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) مي فرمايد:
«حب الدنيا رأس کل خطيئة»؛ (62) «دوستي دنيا سر و اساس همه گناهان است.»
وقتي محبوب و معبود انسان دنيا شد، بايد منتظر سستي ها و بي تفاوتي ها در انجام مسئوليت بود. به همين جهت امام علي (عليه السلام) در خطبه اي، دنيا گرايي را يکي از عوامل ترک نصيحت شمرده است:
«ياد مرگ از قلبهايتان پنهان شده و به جاي آن آرزوهاي دروغين در وجودتان حاضر گشته، نفوذ دنيا بر شما بيش از آخرت است و متاع زودرس دنيا شما را از متاع جاوداني آخرت بيرون برده است. همه شما براساس دين خدا برادريد، تنها چيزي که شما را اين گونه پراکنده ساخته، زشتي درون و سوء نيت است.
اين امور باعث شده که نه به يکديگر کمک مي کنيد و نه نسبت به يکديگر نصيحت و خير خواهي داريد، نه به يکديگر بذل و بخشش مي کنيد و نه به هم ديگر مهر و محبت مي ورزيد شما را چه شده است که به مقدار کمي از دنيا فرحناک مي شويد ولي از دست دادن آخرت شما را محزون نمي کند؟! هر يک از شما عيب ها و کاستي هايي دارد و تنها از ترس مطرح شدن آن عيب ها جرأت برخورد روشن تر و سازنده را با عيب ها و کاستي هاي يکديگر نداريد. دنيا دوستي و آخرت گريزي، يگانه محور اتحادتان شده است. دينتان لقلقه زبانتان شده. به کسي مي مانيد که کارش را به پايان برده و خشنودي مولايش را فراهم آورده است.» (63)

4. بي اثر پنداشتن نصيحت
 

نصيحت براي تأثير، نياز به شرايط و محيط مناسب دارد و تنها در محيط و جو سالم است که مي تواند کارامد باشد. در غير آن، نه تنها فايده اي ندارد که ممکن است مضر هم باشد. ممکن است گروهي با اين پندار که خيرخواهي شان ممکن است مؤثر واقع نشود از انجام اين مسؤوليت سرباز زده و سکوت و کتمان را پيشه کنند. اين جاست که حاکم اسلامي، براي تحقق و عينيت اين اصل اصيل، وظايفي را بايد بر عهده گيرد. در مرحله نخست محيط را بايد به گونه اي آماده کند که همگان بتوانند در محيطي خوب و صميمي پيشنهادها و انتقادهاي خود را مطرح کنند. در اين راستا، نصيحت پذيري حاکم و دفاع او از حقوق ناصحان مي تواند محيط و فضا را براي نصيحت آماده کند. افزون بر اين، دست کشيدن از نصيحت به دليل بي اثر پنداشتن آن کار نادرستي است؛ چرا که اگر صرف احتمال سبب شود که ما از وظيفه دست بکشيم، موردي براي نصيحت باقي نمي ماند و بايد اين واجب مهم را تعطيل کنيم.

5. تلقي نادرست از نصيحت
 

همان گونه که در مقدمه اشاره کرديم، ممکن است برخي تلقي انان از نصيحت پند و اندرز و امري غير الزامي و مستحب باشد. با توجه به آن چه که تاکنون آورديم، نادرست بودن اين تلقي روشن شده، نصيحت نه تنها يک امر اخلاقي صرف و غير الزامي نيست که از مهم ترين واجبات اجتماعي است که ترک آن باعث مي شود انسان از جامعه ي اسلامي طرد شود. افزون بر آن، همان گونه که در روايات اشاره شده است، ترک آن سبب نابودي و هلاکت فرد، جامعه و حکومت اسلامي خواهد شد. بر همين اساس، امام خميني و شماري از مراجع، آن را از او جب واجبات دانسته و ترک آن را مضر به استقلال کشور و گناهي بزرگ که مايه ي مرگ سياه امت اسلامي است اعلام داشتند. (64)
در فقه نيز، فقهاي بزرگوار شيعي، اين بحث را در محدوده ي «حق مؤمن بر مؤمن» (65) طرح کرده و در موارد حساس و مهم به وجوب آن فتوا داده اند، تا جايي که غيبت در مقام نصيحت را مجاز دانسته و آن را از مستثنيات غيبت شمرده اند. (66) روشن است که اگر فقها آن را به عنوان يک حکم مستحب و غير الزامي تلقي مي کردند، با توجه به ادله حرمت غيبت، غيبت در مقام نصيحت را اجازه نمي دادند. از آن چه فقها در قلمرو مصالح فردي مطرح کرده اند، مي توانيم با توجه به اولويت رعايت مصالح امت اسلامي بر مصالح فردي بگوييم که از واجب واجبات است. اين مطلب، از روايات باب نصيحت که به پاره اي از آنها در اين مقاله اشاره شد، نيز استفاده مي شود.
علل و عوامل ديگري نيز به عنوان عوامل ترک نصيحت در ميان امت اسلامي قابل طرح بودند که به خاطر طولاني نشدن بحث به همين اندازه بسنده مي کنيم؛ با اين اميد که طرح اين مباحث، گامي در راه معرفي و گسترش اين اصل مهم اجتماعي باشد. إن شاء الله.

پي نوشت:
 

1. اعراف: آيه 69
2. اعراف: 93 او نيز به قوم خود فرمود: (أبلغتکم رسالة ربي و نصحت لکم).
3. اعراف: 68، (ابلغکم رسالات ربي و أناکم ناصح امين).
4. (لقد أبلغتکم رسالة ربي و نصحت لکم ولکن لا تحبون الناصحين) اعراف: 79
5. الترغيب و الترهيب، ج2، ص576؛ البخاري بشرح الکرماني، ج1، ص218
6. همان.
7. نهج البلاغه، خطبه 109 و 195
8. همان، خطبه 94
9. تهذيب الاحکام، ج3، ص90، ح239
10. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج1، ص87
11. بحارالانوار، ج38،ص 114، ح51
12. الکافي، ج4،ص 550
13. دعاي دوم: «وشغلها بالنصح لأهل دعوتک» و در دعاي 42 «ونصح لعبادک»
14. صحيفه سجاديه، دعاي ششم
15. رياض السالکين، ج2، 294، انتشارات جامعه ي مدرسين حوزه علميه قم
16. المغازي، ج2،ص 1103
17. همان، صص 1111 و 1112
18. همان.
19. المعجم الصغير، ج1،ص 167؛ شهيد اول،القواعد والفوائد، ج1،ص 405
20. اصول کافي، ج1،ص 407
21. کنز العمال، ج14،ص 323؛ بحار الانوار، ج37،ص 191، ح 74
22. توبه: 91
23. الميزان، ج9، ص362، اسماعيليان.
24. بحارالانوار، ج75، ص65
25. همان، ج21، صص 77و 80
26. الفازي، ج1، ص210 و ج2، صص 445و 447؛ سيره ابن هشام، ج1، ص53 و ج2، ص253؛ صحيح بخاري، ج4، ص200؛ سيرة النبويه، ج1، ص447 و ج4، ص139، مقريزي، امتاع الاسماع، ج1، صص 74، 78و 79
27. نهج الفصاحه، ص509، ش 2410و 2412؛ ما مقاني، تلخيص مقياس الهداية، تحقيق علي اکبر غفاري، جامعة الامام صادق، ص250
28. غرر الحکم، ج5، ص429، ش 9043
29. حکيمي، محمدرضا، الحياة، ترجمة: احمد آرام، ج2، ص551
30. بحارالانوار، ج75، ص194«النصيحة من الحاسد محال»
31. ميزان الحکمة، ج10، ص58؛ نهج البلاغه، نامه 53
32. همان
33. اعراف: 22 (و قاسمهما اني لکما من الناصحين)
34. الحياة، ج1، ص169
35. غرر الحکم و دررالکلم، ج6، ص331؛ ميزان الحکمة، ج10، ص59
36. تحف العقول، ص30؛ ميزان الحکمة، ج10، ص57
37. غرر الحکم، ج4، ص565
38. بحارالانوار،مؤسسة الوفاء، بيروت، ج75، ص66، ح7
39. مسلم بن حجاج، الصحيح، داراحياء التراث العربي، ج1، ص39
40. شيخ عباس قمي، کحل البصر في سيرة سيد البشر، مطبعة الشهيد، قم، ص 66
41. بحارالانوار، ج75، ص580
42. تحف العقول، ص122
43. صحيفه نور، ج14، ص236
44. وسائل الشيعه، ج11، ص507
45. همان، ص 504
46. کنز العمال، ج6،ش14643 و ص35، ش14737 و ش14728 و ص40، ش14759؛ نهج الفصاحه، ص584، اصول کافي، ج1،ص 407
47. فهرست غررالحکم، ص291
48. صحيفه نور، ج14، ص96
49. نهج البلاغه، نامه 26
50. همان، خطبه 118
51. صحيفه نور، ج14، ص258
52. ر. ک. به: مجله ي حوزه، ش11، ص15
53. همان
54. الغدير، ج9، صص13- 11و 32- 28؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج8، ص259
55. مجله ي حوزه، ش11، ص9 به نقل از نور الحقيقه و نور الحديقه، حسين بن عبدالصمد العاملي، ص 105
56. همان، به نقل از سياست نامه، تصحيح قزويني، ص 96
57. ما مقاني، تلخيص مقياس الهداية، تحقيق علي اکبر غفاري، جامعة الامام صادق، ص250
58. نهج الفصاحه، ص509، ش2410و 2412
59. بحارالانوار، ج75،صحيح بخاري، ج1، ص160؛ صحيح مسلم، ج3،ص 1459، ح 1829
60. صحيفه نور، ج8، صص47و 60 وج9، ص194 و ج13، ص244
61. الترغيب و الترهيب، ج2، ص577؛ کنز العمال، ج9،ص 40
62. کنز العمال، ج3،ح6114و 6074؛ ميزان الحکمة، ج3، 294
63. نهج البلاغه، خطبه 113
64. صحيفه نور، ج1، ص85؛ صحيفه امام، ج1، ص337
65. اصول کافي، ج2،ص 208؛ الوافي، ج2،ص 208؛ وسائل الشيعه، ج11، ص594
66. جواهر الکلام، ج22، ص67
45 منبع: كتاب حكومت اسلامي